خرید کتاب
امروز با بابات رفتیم بیرون رفتیم کتاب فروشی واسه خودم کتاب خیاطی بگیرم وقتی داشتم کتابا رو نگاه میکردم چشمم به یه کتاب اسم کودک خورد به بابات گفتم به نظرت این کتاب رو بخریم اونم گفت ما که حالا بچه دار نشدیم (البته اینم بیگم که بابات خیلی دوس داره که ما زود بچه دار بیشیم خیلی سر نماز دعا میکنه خدا بهمون بچه بده یه جورای احساس میکنم که دیگه از نداشتنت خسته شده) (یه وقتای که میریم پارک بابات وقتی که میبینه که بچه ها دارن با باباهاشون بازی میکنن میگه خدایا چه میشه منم الان یه بچه داشتم وبا اون بازی میکردم مطمئن هستم بیای قدرتو خیلی میدونه) گفتم شاید با خرید این کتاب خدا بهمون یه بچه داد اونم گفت هر طور خودت صل...
نویسنده :
BANO63
17:03