کوچولوی مامان بابا

عزیز دل مامان،بابا

خرید کتاب

امروز با بابات رفتیم بیرون رفتیم کتاب فروشی واسه خودم کتاب خیاطی بگیرم وقتی داشتم کتابا رو نگاه میکردم چشمم به یه کتاب اسم کودک خورد به بابات گفتم به نظرت این کتاب رو بخریم اونم گفت ما که حالا بچه دار نشدیم (البته اینم بیگم که بابات خیلی دوس داره که ما زود بچه دار بیشیم خیلی سر نماز دعا میکنه خدا بهمون بچه بده یه جورای احساس میکنم که دیگه از نداشتنت خسته شده) (یه وقتای که میریم پارک بابات وقتی که میبینه که بچه ها دارن با باباهاشون بازی میکنن میگه خدایا چه میشه منم الان یه بچه داشتم وبا اون بازی میکردم مطمئن هستم بیای قدرتو خیلی میدونه) گفتم شاید با خرید این کتاب خدا بهمون یه بچه داد اونم گفت هر طور خودت صل...
31 شهريور 1392

سلام عزیزکم

        من هنوز موفق به بارداری نشدم چند وقت پیش فکر کردم که حامله هستم ولی بعد از آزمایش دادن فهمیدم که نیستم خیلی ناراحت شدم..... قبل از اینکه برم آزمایش خوشحال بودم فکرکردم دیگه تو ،تو دلم هستی احساس خوشبختی داشتم ولی وقتی که رفتم دیدم که حامله نیستم ناراحت شدم نا امید شدم تا چند روز افسرده بودم همش میگفتم شاید آزماشگاه اشتباه کرده من حتما حامله هستم به اسرار مامانم رفتم سونو تا قبل از گرفتن جواب خوشحال بودم ولی بعدش انگار که یکی زد با پوتک تو سرم وقتی فهمیدم که هیچ نی نی تو دلم نیست ولی بازم خدا رو شکر شاید هنوز لیاقت پیدا نکردم که تو رو داشته باشم خیلی دوس دارم بچه د...
31 شهريور 1392

کوچولوی من

سلام کوچولوی من  امروز که این چیزارو مینویسم هنوز خدا تو رو به من نداده ولی امیدوارم که خیلی زور حس مادر بودن رو تجربه کنم خیلی برنامه ها دارم که وقتی به دنیا اومدی انجام بدم دوس دارم بغلت کنم ، حست کنم ، بوست کنم با بزرگ شدنت ذوق کنم وبرای آیندات برنامه ریزی کنم دوس دارم منم یه فرشته کوچولو داشته باشم که شبا وقتی خوابه تا دیر وقته بالای تختش بیشینم ونگاش کنم واز خدا تشکر کنم که این هدیه عزیز رو به من داده هنوز نیومدی ولی حسی نزدیک بودن بهت دارم احساسم واقعی هست انگار دارم باهات حرف میزنم امیدوارم همین روزا بیام اینجا برات بنویسم که خدا تو رو بهم داده...
6 شهريور 1392
1